12

بارها با هم قرار گذاشته بودیم! نشده بود که بشه همو ببینیم! یا برای من مشکلی پیش میومد یا برای اون! چند روز قبل بهم گفته بود میای بریم این قرار نذاشته امونو بلاخره بذاریم و رستگار شیم؟!! با کلی خجالت گفته بودم اینبارهم به خاطر من نمیشه مسابقه دارم و فلان!!!! 
بعداز ظهر روز مسابقه:
جدول منفیه 60 رو خونده بودن منتظر بودم که اسممو صدا بزنن! واسه شهرداری تهران قرار بود روی تاتامی برم! کنار تاتامی درحال گرم کردن بودم سرمو به سمت جایگاه هم تیمی هام برگردوندم تا چیزیو که الان یادم نمیاد ولی احتمالا قمقمه ام بوده باشه رو ازشون بخوام برام پرت کنن که قیافه ی آشناییو دیدم! چشماشو ریز کرده بود تا اونیکه دنبالشه رو ببینه!! ولی داشت جایی رو غیر از اونجاییکه من بودم نگاه میکرد! طبیعی بود منه با حجاب با منه بی حجاب زمین تا آسمونه! با خودم گفتم با اون اسمش که میشناسمش صداش میزنم یا اونه و به سمتم برمیگرده یا هم ضایع میشم و یجوری خودمو نشون میدم که انگار پشت سریشو صدا زده باشم :دی 
صداش زدم سااااالییی!!! منتظر موندم! برنگشت! با خودم گفتم شاید نشنیده بلاخره سالن مسابقات بزرگ بود و همهمه ی زیادی داشت! دوباره صداش زدم اینبار برگشت! خودش بود! خودِ خودش! با همون لُپا ^_^ براش دست ت دادم لبخند زد و لپای دوست داشتنیش جمع شد :)))
بغلش کردمو گفتم که منتظرم بمونه تا مسابقمو بدم و برگردم! باورم نمیشد واقعا واقعا اومده باشه! اصلا انتظارشو نداشتم! پکیجی از احساسات مختلف تو وجودم بود و خب استرس از همش بیشتر بود! داشتم با خدا معامله میکردم که اگه قراره ببازم حداقلِ حداقلش دور دوم ببازم :))) اولی که هیچی دومی و سومی رو هم بردم بدون اینکه امتیازی داده باشم یه راست رفتم فینال :) خب خیالم راحت شد :)) 
اون مسابقه رو دوم شدم تیممون هم دوم شد و همه ی عکسامونو سالی گرفت :) اون چند ساعتی که اونجا بود نه تنها من بلکه بقیه ی هم تیمی هامم با سالی گرم گرفته بودن و کلی خوش گذشت :)
دیگه هوا تاریک شده بود که از سالن زدیم بیرون! با سالی اولین های زیادی رو تجربه کردم! سالی اولین قرار وبلاگیم بود! اولین مترو سوار شدنم تو قسمت مردها بود! اولین کافی شاپ رفتن و آیس پک گروووون خوردنم بود! و هنوز من جبران نکرده بودم که قضیه ی انصرافم پیش اومد :)

#قرار_وبلاگی

lshfri


مشخصات

آخرین جستجو ها